به بهانه نوشتن رمان اخیرم هفت پیکر
فکر می کنم، اسم هفت پیکر، منظومه سُترگ نظامی گنجوی را شنیده اید؛ با اینحال گویا کمتر کسی این اثر بزرگ و شگفت انگیز را می شناسد.
به گمان من دلیل گمنامی این اثر نظامی این است که او قرن ها پس از خود می زیست و خوانش این اثر بینظیر در واقع جز برای خواص آشنا به ادب فارسی ناممکن می نماید.
نظامی در این اثر معجونی دلنگیز از اُسطوره و تاریخ شیرین مربوط به بهرام شاه را گرد آورده تا نام سلسله بزرگ ساسانی که ما امروز کمتر از هر دورۀ تاریخی می شناسیمش –سلسه ای که در بزرگی آن همین بس که چندین و چند زن به سرزمین ایران حکمفرمایی می کردند-را زنده نگه دارد.
وجه علاقه نظامی به ساسانیان در خسرو شیرین هم نمایان می گردد و اگر حافظه ام اشتباه نکند در آنجا حتی گاه بر مسلمانان نهیب می زند که آن جماعت گبر آنچنان بودند و افسوس که شما اینگونه اید !
باری این اثر شگفت انگیز اخیراً من را بر آن داشت که اثری با همین نام و با روایتی نو در قالب رمان و صد البته با الهام از کلیت از آن خلق نمایم .
قبل از اینکه درباره رمان هفت پیکر خود بگویم؛ می خواهم که یک موضوع کلی تر و مهم تر را مطرح نمایم.
***
هر نویسنده ای -البته منظورم بیشتر در حوزه داستانویسی است؛ در آغاز راه نوشته های دیگری را الگوی راه خود می نماید. فکر می کنم که این بحث اینقدر عمومیت دارد که شاید کمتر کسی در آن شک کند! مع الوصف تقدیم نامچه هایی که در سالهای اخیر در مقدمه آثار بسیاری از نویسندگان جوان به هوشنگ گلشیری وجود دارد؛ شاهدی بر مدعی من است.
داستان نویس جوان بعد از مدتی کم کم راه خود را می جوید و حتی سبک اختصاصی خود را باز می یابد و آن وقت است که اثر او دیگر همانند اثر انگشت دست، منحصر به فرد می گردد و چه خوب می شود که وی مبدع راهی تازه در این میان باشد.
سالها پیش با خودم، فکر می کردم که رسالت یک نویسنده چیست! به حسب تصادف من از اولین اثر راهی را پیش گرفتم که امروز شکل منسجم و تکوین یافته به خود گرفته است. من این راه را نشستن بر سر خوان پر کرم موخرین ادبی ایران زمین یافتم. جایی که داستان نویس داستان خود را بر شاخ غول هایی ادبیات همچون فردوسی، مولوی، نظامی و … و اسطوره های مخلوق ایشان بنا می کند.
به عقیده من ملهم بودن از این قدماء و موخرین ادبی و علی الخصوص اسطوره ها به آثار نویسنده ریشه می دهد و هیچ چیز بدتر از بی ریشگی آثار ادبی نوین انسان را نمی آزارد و البته چه بهتر که اثر نو روایتی بدیع از یک اسطوره قدیمی تر باشد.
سوال این است که اگر ادباء یک جامعه در امتداد هم هستند و قرار است با مرگ هریک از ایشان سلسله تفکرات وی در دیگری ادامه یابد – به مثابه آنچه مولوی انسان را تنها اندیشه می پندارد-چه چیز بهتر از این می باشد؟!
اگر من امروز زنده ام؛ و همه آن داستان های شاهنامه و مثنوی در من بیدارند؛ پس زنده نگه داشتن اینها در فرم و با سبکی نو، زنجیره تفکرات من را به آن شاعر 1000 ساله پیوند می دهد.
امید جهانمرد
دربارۀ هفت پیکر
بخش اول